تامالت

به توکل نام اعظمت

تامالت

به توکل نام اعظمت

۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

در ابتدا می‌خواهم توضیح دهم که چرا از ترکیب «خشونت علیه زنان» استفاده نمی‌کنم و ترکیب «تبعیض جنسیتی» را ترجیح می‌دهم. مشکل اول نگارنده با واژه‌ی «خشونت» است. این واژه تعریف مشخصی ندارد و به همین دلیل، زیاد دیده‌شده‌است که مورد تمسخر قرار بگیرد و اصل مبارزه را در حاشیه قرار دهد. حتی اگر تعریف درستی هم داشته‌باشد، بدیهی است که منظور از آن هر خشونتی علیه زنان نیست و صرفاً آن دسته از خشونت‌هایی است که به طور خاص برای زنان اتفاق می‌افتد و نه به صورت مشترک برای زنان و مردان. مشکل بعدی، وجه تبعیض‌آمیز این ترکیب است. چرا فقط علیه زنان؟ مگر مردان کم در معرض خشونت هستند؟ اصلاً مگر زنان موجودات خاصی هستند که باید به طور ویژه برای آن‌ها فعالیت کرد؟ این ترکیب چنان می‌نماید که انگار مردان در وضعیت ایده‌آلی هستند، زنان به عنوان موجوداتی ضعیف‌تر و ناتوان‌تر در معرض خشونت‌اند و باید برایشان فکری کرد. این مسئله با برابری جنسیتی که دغدغه‌ی بسیاری از مردان و زنان است، در تضاد است و استفاده از این ترکیب می‌تواند این پایگاه بسیار بزرگ را مردد کند.

ذات‌گرایی یا برابری‌خواهی؟

نگارنده مدعی آن است که تمامی مشکلاتی که به طور خاص برای زنان وجود دارد، یا به تفاوت ذاتی مرد و زن برمی‌گردد و یا به تفکرات تبعیض‌آمیز و بعضاً رسمیت‌یافته در سطح جامعه؛ در غیر این صورت، یک مشکل همگانی است و نمی‌توان آن را مربوط به جنسیتی خاص دانست. برای رفع تفاوت‌های ذاتی، فعالیت اجتماعی بی‌معنا است. مثلاً هیچ جنبشی در اعتراض به این که چرا زنان وضع حمل می‌کنند و مردان نمی‌کنند، شکل نمی‌گیرد؛ بلکه جنبش‌ها در راستای درخواست مدارای بیشتر قانون و جامعه با این گونه مسائل ایجاد می‌شوند. البته تشخیص این که کدام مشکلات ناشی از تبعیض هستند و کدام ناشی از تفاوت‌های ذاتی، همیشه به این سادگی نیست. مثلاً این که آمار آزار و اذیت زنان به مراتب بیشتر(یا حداقل خبرسازتر) از مردان است، از نظر برخی شاید به تفاوت‌های ذاتی (مثلاً تفاوت‌های هورمونی که باعث خشن‌تر بودن مردان و لطیف‌تر بودن زنان می‌شود.) بازگردد و از نظر برخی – همان‌طور که در سرمقاله‌ی شماره هفتم بیان شد – ریشه در تفکرات تبعیض‌آمیز دارد. اما چیزی که واضح است، ذات‌گرایان نمی‌توانند هم‌زمان برابری‌خواه هم باشند؛ چرا که نمی‌توان انتظار داشت موجودی ذاتاً ضعیف‌تر، حقوقی برابر با موجودی ذاتاً قوی‌تر داشته باشد. همان‌طور که نمی‌توان انتظار داشت حیوانات حقوقی برابر با انسان (مثلاً حق رأی) داشته‌باشند. هرقدر هم به صورت تصنعی سعی کنیم این برابری را ایجاد کنیم، مناسبات جمعی، این نابرابری را به طریق دیگری به جامعه بازمی‌گردانند. نمی‌گویم که هیچ ذات‌گرایی نمی‌تواند فعال حقوق زنان باشد، اما رویکرد این دسته، به رویکرد فعالین حقوق حیوانات نزدیک است؛ درخواست مدارای بیشتر با زنان به عنوان جنس ضعیف‌تر. البته این گروه هرگز اعتراف به این موضوع دردناک نمی‌کنند، ولی گاهی دم خروس از شعارهایی شبیه همان «منع خشونت علیه زنان» بیرون می‌زند. در مقابل اما جنس فعالیت برابری‌خواهان، نزدیک به فعالان ضد تبعیض‌های نژادی است. یعنی با پذیرفتن تفاوت‌های فیزیولوژیک، جنسیت‌ها (به طور مشابه برای فعالین ضد نژادپرستی، نژادها) را حائز حقوق و وظایفی مترادف می‌دانند.

  • دختر پاییز آبانی

امروز بعد از مدتها رفتم و دوستم رو دیدم. آخرین باری که یه دل سیر دخترش رو دیدم 20 روزش بود و الان در 10 ماهگی به سر می برد.(می دونم با خودتون می گید چقدر بی معرفتی، ولی واقعا فرصت نمی کردم سر بزنم. تازه یکی از محال ترین کارهای امسالم که دیدن این دوستم بود امروز انجام شد :D )
برای خودش خانم خوشگلی شده بود و من کلی از دیدن و بازی کردن باهاش ذوق کردم. تازه چند روزی هست که از بیمارستان مرخص شده و حالش رو به بهبودی رفته. هنوز کمی سرماخوردگی داره، ولی خداروشکر داره بهتر و بهتر میشه. 
دوستم که از دوره هنرستان تا الان باهم خیلی صمیمی هستیم، واقعا از صبح درگیر کارهای خونه و رسیدگی به دخترش بود. تازه غیر از من مهمون های دیگه ای هم داشت و خب اونها هم باید پذیرایی می شدن. خلاصه، سرتون رو درد نیارم، امروز کلی بهم خوش گذشت و کلی باهمدیگه صحبت کردیم و ماجراهایی که این روزها برای هر دومون اتفاق افتاده رو بازگو کردیم. 
حلما (دختر دوستم) از صبح خیلی بازی کرده بود. دیشب هم خوب نخوابیده بود و خسته بود. اما با این حال خوابش نمی برد و همچنان مشغول بازی بود. وقتی توی اتاق کنار مادر و دختر بودم و تلاش های دوستم رو برای خوابوندنش می دیدم، با خودم گفتم: پس چرا نمی خوابه؟ اینهمه هم خسته است ها! از صبح تا حالا بازی کرده و کلی هم شیطنت کرده. 
بیچاره مادرش نشسته در حال چرت زدن بود. ولی این حلما خانم اصلا خیال خوابیدن نداشت. دوستم همینطور که در حالت نشسته چرت می زد، من هم خیره به دخترش بودم و مواظب بودم که در حین شیطنت ها و فضولی هاش اتفاقی براش نیفته. دیدم که رفت زیر یه صندلی. چهاردست و پا و نیم خیز اون زیر بازی می کرد. ولی وقت می خواست بلند بشه و کنار صندلی بایسته، نمی تونست بلند بشه و فضای زیر صندلی خیلی کوچیک بود. دیدم که دستش رو به صندلی گرفت و سعی کرد که بلند بشه. ولی نتونست. روی زمین نشست و بعد از چند ثانیه دوباره دستای کوچیکش رو دور پایه های صندلی گرفت و سعی کرد که بلند بشه. بازم نتونست. این بار یه وجب عقب تر رفت و باز سعی کرد که بلند بشه. ولی بازم نتونست. شاید حدود 5 بار یا بیشتر تلاش کرد و بالاخره با چند وجب عقب رفتن، تونست صندلی رو بگیره و بلند بشه. 
خیلی خوابش می اومد، از مکث هایی که می کرد و سرش رو روی زمین می گذاشت مشخص بود. اصلا نگاهش می کردی، چشماش پُرِ خواب بود. ولی حس کنجکاوی، این اجازه رو بهش نمی داد که تا همه ی سوراخ سنبه های اون اتاق رو وارسی نکرده و خیالش راحت نشده، بخوابه. 
با خودم گفتم : بچه ها چه موجودات جالبی هستن! از یه طرف حس تشنگی عجیبی نسبت به اطرافشون دارن و همیشه در حال کشف چیزهای جدید هستن. از چیزی نمی ترسن و دنبال تجربه کردن هستن. از طرفی هم تا زمانیکه نتونستن به هدفشون برسن، دست از تلاش بر نمی دارن. 
یاد خودم افتادم و اینکه چه کارهایی رو شروع نکرده رها کردم، چون فکر می کردم که نمی تونم. در حالیکه برای انجامش هیچ تلاشی هم نکرده بودم. وقتی به حلما نگاه می کردم به یاد دختر خاله ام افتادم که خیلی کوچیک بود. شاید کوچیکتر از حلما. تازه چهاردست و پا راه می رفت. یه شب که خونه ما بود خواهرم باهاش بازی می کرد. یه توپی رو هی پرت می کرد اونور اتاق و دخترخاله ام چهاردست و پا می رفت اون سمت تا بیارتش. وقتی به هدفش نزدیک می شد، خواهرم می دوید و اون رو می آورد سمت خودش و تلاش های دخترخاله ی من دوباره شروع می شد. شاید بیشتر از 10 بار این کار رو تکرار کرد و هر بار این کوچولو چهاردست و پا می رفت تا بتونه توپی که قرمز بود و دوستش داشت رو بیاره و بازی کنه. 
البته می دونم که این حرکت خواهرم یه کم روان پریشانه بوده ( :D) ولی درس های خوبی برای من داشت. همه ما در کودکی برای یادگیری خیلی از کارهایی که الان جزء بدیهیات زندگیمون هست، بارها و بارها تلاش کردیم و شکست خوردیم. اما اونقدر تلاش کردیم تا بالاخره تونستیم انجامش بدیم. کاش این روحیه ی یادگیری کودکی رو الان هم در خودمون تقویت کنیم. مطمئن هستم که اگر با اون دیدگاه به تلاش هامون ادامه بدیم، کاری نیست که نتونیم از عهده انجامش بر بیایم.
گاهی برای موفقیت باید مثل کودکان تلاش کرد و کودکانه یاد گرفت.

 

  • دختر پاییز آبانی

خیلی نوجوان که بودم، ژیمناستیک‌کار بودم. آن‌روزها آرزو داشتم پاهایم 180 درجه باز شوند. شب‌ها درباره اش رویا می‌دیدم. روزها با فکرش زندگی می‌کردم و از مربی می‌خواستم به من تمرین اضافه بدهد. احساس می‌کردم بزرگترین کاری‌ست که می‌توانم بکنم تا من را به یک فرد خارق‌العاده تبدیل کند. خیلی تلاش کردم تا بالاخره اتفاق افتاد و در مسابقات مدرسه پاهایم 180 درجه باز شد و در اوج افتخار و شادی بودم.

پس از آن، بزرگتر که شدم، زندگی پیچیده‌تر و سخت‌تر شد و قدرت و زمان خلق این افتخارات را نداشتم. در نوجوانی بسیار بلندپرواز بودم و از این که نمی‌توانم همزمان فیلم بسازم و دانشگاه بروم و دف بزنم و یک خارق‌العاده واقعی باشم در عذاب بودم.

بعد از یک افسردگی طولانی و استیصال زیاد، برگشتم به زندگی و یاد گرفتم که اگرچه بلندپروازی تحسین شده است، اما برای خارق‌العاده بودن حتما نباید مدال المپیاد گرفت یا در بهترین رشته دانشگاهی درس خواند. من به تغییرات بزرگ و حیرت‌انگیز بسیار معتقدم. ورق زندگی اگر خودش برنمی‌گشت، بلند شدم ورق‌ش را به‌نفعِ آرامشِ روحم برگرداندم. و از خودم شروع کردم به تغییر.

دیروز یکی از دوستان عزیز با من تماس گرفت که برای زندگی نیاز به مشورت و هم‌فکریِ من دارد. رفتیم کافه و گپ زدیم و گفت من باید هزار کار تا الان می‌کردم و شنا یاد می‌گرفتم و ساز می‌زدم و معمار می‌شدم و رقاص می‌شدم. دیدم ما دوباره برای رضایت از خودمان شرط و شروط آن‌چنانی گذاشتیم و افتادیم توی چاله‌ی نارضایتی و ناامیدی.

من در جواب گفتم خارق‌العاده بودن از آن‌چه فکر می‌کنی به تو نزدیک‌تر است. هنوز هم با وجود وقت کم و محدودیت‌های زمانی و مالی، می‌توان خارق‌العاده بود و یک کار نسبتا بزرگ کرد. از نظر من که خارق‌العاده بودنِ کوچولویِ دیروز، این حقیقت است که اینقدر قابل اعتمادم که دوستان از من همفکری می‌خواهند.شاید همین برای یک روز کافی باشد.

  • دختر پاییز آبانی

مدتی است نام «میوزماسل» از گوشه و کنار جامعه‌ی‌ موسیقی و از زبان نوازندگان مختلف به گوش می‌رسد. متدی که مدعی است می‌تواند از آسیب‌های نوازندگی پیشگیری کند، آنها را برطرف نماید و شرایط نوازندگی را بهبود ببخشد.

آسیب‌های نوزاندگی؛ واقعیت یا تلقین ذهنی؟

قبل از هر چیز باید به آسیب‌های نوازندگی پرداخت. بسیاری از کسانی که نوازنده‌ی یک ساز به‌خصوص هستند؛ در سطوح مختلف، از مبتدی گرفته تا نوازندگان مطرح و نام‌آشنای موسیقی حداقل یک‌بار در طول دوره‌ی نوازندگی با شکل‌های مختلفی از آسیب‌هایی که مشهودترین آن ها درد در بخش‌های مختلف بدن است دست و پنجه نرم کرده‌اند.

نوازندگی فعالیتی است که تمام بدن را درگیر می‌کند. شکل نشستن روی صندلی یا ایستادن، نحوه‌ی گرفتن ساز، تحرکات دست راست و چپ و حتی شکل و میزان تمرینات روزمره، همگی فاکتورهایی هستند که عضلات بدن را درگیر می‌کنند. بدیهی‌ست اگر طریقه‌ی نشستن ناصحیح باشد، کمر و ستون فقرات تحت فشار قرار می‌گیرد. اگر دست راست یا چپ نوازنده در طول نوازندگی دچار انقباض باشد، انگشتان، مچ، ساعد و کتف و شانه‌ی نوازنده تحت فشار قرار خواهد گرفت، یا حتی اگر نوزانده در زمان تمرین حال روحی مناسبی نداشته باشد باعث می‌شود تا تمریناتش بازدهی کمتری داشته باشند و نهایتا مجبور شود بیش از حد مجاز تمرین نماید تا به نتیجه‌ی دلخواه برسد.

این فشارها و انقباضات همگی باعث می‌شود تا دیر یا زود فرد دچار آسیب‌هایی نظیر درگیری تونل کارپال، نافرمانی‌های مچ و انگشتان، دردهای عضلانی ساعد و گردن و شانه و ... شود.

آسیب برای نوازندگان، واقعی و جدی‌ست و برای افزایش عمر نوازندگی و بهبود کیفیت آن، این آسیب‌ها باید جدی گرفته شوند.

چرا تاکنون کسی به این آسیب‌ها توجهی نداشته است؟

باور نادرستی در بین برخی نوازندگان وجود دارد مبنی بر اینکه اگر درد داشته باشم یعنی دارم پیشرفت می‌کنم. تمرینات طولانی روزانه، اجرای تکنیک‌های سخت به صورت مداوم و بدون استراحت و تمرین در شرایط نادرست جسمی و روحی مختلف می‌تواند درد به همراه داشته باشد، اما نوازنده این درد را می‌پذیرد با این تصور که درد نشانه‌ی پیشرفت است و در طی زمان به آن ها عادت می کند.

برخی نیز می‌گویند پس نوازندگان چیره‌دست قدیمی چطور درد و آسیب نداشته‌اند؟ و اینکه این مشکلات ساختگی‌ست. باید توجه داشت این گونه دردها و آسیب‌ها جزو مسائل درونی و شخصی فرد است و اگر ما اطلاعی از شرایط جسمی شخصی نداریم دلیل بر بی‌آسیب بودن وی نیست. همین امروز تعداد زیادی از نوازندگان بزرگ و شناخته‌شده‌ی کشور دچار آسیب‌های جدی هستند و جز افراد نزدیک ایشان، کسی اطلاعی از این موضوعات ندارد.

تصور نادرست دیگر نیز این است که اگر شخصی نوازنده‌ی چیره‌دستی‌ست، پس آسیب و درد ندارد. یا بالعکس، اگر شخصی از این متد استفاده می‌کند پس لزوما باید نوازنده‌ی قابلی باشد. پاسخ این است که این دو موضوع ارتباط مستقیمی به یکدیگر ندارند. نوازندگان بسیار خوب، عموما در شرایط درد و انقباض اجرا می‌کنند. درد، شرایط نوازندگی را سخت‌تر می‌کند. آسیب، عمر مفید نوازندگی را کاهش می‌دهد اما لزوما باعث افت کیفیت نوازندگی نمی‌شود.

همچنین اگر کسی از میوزماسل استفاده می‌کند قطعا نوازنده‌ی سالمی‌ست؛ اما لزوما نوازنده‌ی چیره‌دستی نیست. کیفیت نوازندگی به تمرینات نوازندگی و نحوه‌ی آموزش وابسته است. میوزماسل می‌تواند مسیر رسیدن به کیفیت مطلوب را هموار کند اما نقش مستقیمی در آن ندارد.

مدت زمان شروع آسیب‌ها و دردها کوتاه‌تر شده است

بنا به دلایل مختلف از جمله میل رسیدن زودهنگام به قدرت و سرعت در نوازندگی و بدون در نظر گرفتن زیرساخت های لازم، در سال‌های اخیر، نوازندگان موسیقی بسیار سریعتر از قبل دچار آسیب می‌شوند. دانشجویان موسیقی با حدود بیست و چند سال سن و هنرجویان تازه‌کار حالا دچار آسیب‌هایی می‌شوند که نوازندگان قدیمی پس از سالها نوازندگی به آن دچار می‌شدند. علت این اتفاق را می‌توان در متدهای آموزشی، تمرینات سنگین و عجله‌ی فرد برای رسیدن به مهارت در نوازندگی جستجو کرد.

جای میوزماسل کجاست؟

میوزماسل مجموعه‌ای است از تمرینات فیزیکی و روش‌هایی برای آماده‌سازی ذهن و عضله ی یک نوازنده. محمدمهدی بابائی، مبدع این متد در این باره می‌گوید: «بیش از شانزده سال روی این تمرینات تحقیق و پژوهش شده و آسیب‌های متفاوت در افراد مختلف بررسی و ریشه‌ی هر نوع از آسیب با دقت دیده و شناسایی شده است. این تمرینات به شیوه‌ای طراحی شده‌اند تا دقیقا عضلاتی که یک نوازنده با آنها سر و کار دارد به کارگرفته شوند و آن ها را تقویت نمایند و با آموزشی که به فرد برای آماده‌سازی ذهن‌اش داده می‌شود، هم انقباضات درونی را برطرف کنند و هم آسیب‌های نوازنده را در جسم برطرف یا از وقوع آن‌ها جلوگیری کنند. اما این تمرینات صرفا برای آسیب طراحی نشده و تمامی نوازندگان می توانند برای افزایش قدرت، سرعت، انعطاف، استقلال و نیز تربیت و تقویت وزن طبیعی بدن به‌خصوص در بخش مچ وانگشتان خود از این تمرینات استفاده کنند».

میوزماسل در واقع یک سبک جدید تمرینی را در قالب یک فرهنگ نوین آموزشی به نوازنده ارائه می‌کند. فرد باید با آمادگی ذهنی، با تمرینات میوزماسل دست خود را گرم، مجموعه‌ای از تمرینات تخصصی که برای هر ساز به طور جداگانه طراحی شده است را اجرا کند و با ساز تمرین نماید و در آخر با استفاده از برنامه‌ی تمرینی دست خود را سرد کند. میوزماسل حتی این امکان را به نوازندگان می‌دهد تا بدون ساز و تنها با اجرای این تمرینات، دستان خود را درآمادگی کامل نگه دارند. در واقع دور بودن از ساز باعث نمی‌شود فرد از تمرینات عقب بماند و شرایط بدنی‌اش از حالت ایده‌آل خارج شود.

تاکنون افراد زیادی از متد میوزماسل استفاده کرده‌اند. از اساتید مطرح موسیقی گرفته تا هنرجویانی که از ابتدا نوازندگی خود را در کنار این تمرینات آغاز کرده‌اند. محمدمهدی بابائی اما می‌گوید میوزماسل هنوز آن‌طور که باید شناخته نشده است؛ چون آسیب‌های نوازندگی هنوز توسط نوازندگان شناخته و باور نشده‌اند. آگاهی از آسیب باید بین نوازندگان افزایش یابد و اعتقاد و عادت به درد باید از میان برود چراکه درد نشانه‌ی پیشرفت نیست بلکه نشانه‌ی آسیب است و این موضوع بدیهی‌ست. در آخر آنچه را که یک نوازنده برای نوازندگی صحیح، علمی، ماندگار و سالم به آن احتیاج دارد در تمرینات متد میوزماسل نهفته است و در واقع میوزماسل تخصصی‌ترین متد پرداخته شده به آسیب‌های نوازندگی و نحوه‌ی صحیح و علمی ارتقای توانایی نوازندگان است.

  • دختر پاییز آبانی

گذشت آن زمانی که در اهمیت ویرگول از عبارت «بخشش لازم نیست اعدامش کنید» استفاده می‌کردیم. امروزه واژه‌ی ویرگول را هم برای برند تجاری استفاده می‌کنند، هم برای نام کافه، هم خالش را ملت روی دست و بال و آن‌جایشان می‌کوبند. اگر استفاده از ویرگول و دانستن جای درست آن در نوشتار به‌تعبیر خیلی‌ها قرتی‌بازی باشد، دست‌کم می‌توان با اسم و ریختش ژست فرهنگی گرفت؛ آن‌قدر هم خوشگل است و خوش‌آهنگ لامصب که هیچ‌کس حتا یک‌بار هم نمی‌گوید چه ژست زشتی! ولی «چه فایده افسوس» که در عنایت به ویرگول هم، مثل خیلی چیزهای دیگرِ این مملکت و فرهنگ، برون را می‌چسبیم و درون را ویران می‌کنیم!

نمونه‌اش بی‌توجهی به یک عدد ویرگول خوشگل و ژست‌ساز در متن یکی از مواد قانون بودجه‌ی سال ۹۶ است که باعث شده همین امسال هفت هزار میلیارد تومان بار مالی ایجاد شود و صد هزار میلیارد تومان هم بار مالی بر گرده‌ی صندوق‌های بازنشستگی بگذارد و به افزایش حقوق برخی از مسئولان و احیای حقوق مادام‌العمر آن‌ها بینجامد. به‌به، چه خوان پرنعمتی از صدقه‌سر حذف یک عدد ویرگول ناقابل!

شرح ماجرا:
درخواست یک‌فوریتی برای طرح اصلاح بند الف تبصره‌ی ۱۲ قانون بودجه‌ی سال ۹۶ مجلس مطرح شد. بحث بر سر یک ویرگول بود که حذف آن در متن قانون موجب افزایش یکباره‌ی حقوق برخی مسئولان شده است. در این ماده آمده بود که «افزایش حقوق گروه‌های مختلف حقوق‌بگیر از قبیل هیئت علمی، کارکنان کشوری و لشکری و قضات به‌طور جداگانه توسط دولت در این قانون انجام می‌گیرد. به‌نحوی که تفاوت تطبیق موضوع ماده‌ی ۷۸ قانون مدیریت خدمات کشوری در حکم حقوق، ثابت باقی بماند.» اما ناخودآگاه یا شاید هم به‌عمد در گزارش تلفیق بودجه، که به‌عنوان قانون تصویب شد، ویرگول را جا انداختند و تبدیل شد به: «در حکم حقوق ثابت باقی بماند.»

 

  • دختر پاییز آبانی

کنسرت موسیقی کلاسیک هم مثل اکثر رویدادها فاز مخصوص خودش رو داره و البته اینجا نمی‌خواهم بگم دستمال گردن ببندید یا کلاه انگلیسی سرتان بزارید! نه اینجا برخی از اداب حظور در کنسرت رو باهم می‌خوانیم که عمده آن به ما یاد می‌دهد که چه کارهایی دیگران را آزار می‌دهد وبه چه نکته‌هایی باید توجه کنیم.

لباس
باید باور کنید که شما به کاخ ناپلئون دعوت نشدید و از طرفی پیکنیک هم نمی‌روید! لازم نیست لباس شما بسیار فاخر و مجلل باشد از طرفی هم یک تیشرت که رویش عکس باب اسفنجی دارد هم مناسب نیست. سعی کنید خودتان باشید و همان لباسی که برای ادارات دولتی و سرکار انتخاب می‌کنید، همان لباس را هم برای کنسرت موسیقی کلاسیک بپوشید و به اصطلاح شل بگیرید و از آن لذت ببرید! :)

بعضی از کنسرت‌ها (که نویسنده کتاب درباره‌اش نوشته و من فکر می‌کنم در ایران همچین چیزی نداریم یا حداقل من ندیدم) تم مخصوصی دارند که معمولا یا نوعی لباس مثل کت و شلوار و بلوز دامن یا رنگی خاص دارند و البته بسیار مناسب است اگر به کنسرتی دعوت شدید، از دعوت کننده بپرسید که چه لباسی می‌پوشد.

کنسرت را به دیگران زهر نکنید
شما در کنسرت راک یا شیش و هشت (همان ها که حتی خواننده از لب خوانی عقب هم بیوفته کسی نمی‌فهمه ) اگر بغل دستیتان پاکت چیپسش را باز کند و با صدای بلند چیپس بخورد نمی‌فهمید اما در کنسرت موسیقی کلاسیک کمترین صدای شما اعم از خمیازه، سرفه، عطسه، فین و ... بغل دستیتان را نارحت می‌کند اگر سرما خوردید پیشنهاد می‌کنم به کنسرت نروید و از همه مهمتر صدای سازها گاهی بلند و گاهی کوتاه است این یعنی تا شما به دوستتان بگویید فلان نوازنده چقدر خوب ساز می‌زند ممکن است صدا پایین بیاید و نظر شما را علاوه بر دوستتان بقیه حضار هم بشنوند و در آخر اگر خوابتان ببرد و شروع به خمیازه و خُر و پف شوید تبدیل به منفورترین آدم سالن می‌شوید. اگر دعوتتان کردند مطمئن باشید این آخرین کنسرتی است که دعوت می‌‌شوید. آخرین نکته‌ای که در کتاب معرفی شد و اینجا برایتان می‌نویسم سر وقت آمدن است. کنسرت موسیقی کلاسیک برای خیلی‌ها بسیار مهم است این یعنی فردی زمان و وقت خود را هزینه کرده که در جایگاهش بنشیند و پنج دقیقه بعد از کنسرت وقتی قطعه بتوهوون یعنی دادادادام شروع می‌شود و او در اوج تمرکز است شما از روی پاهایش رد می‌شید و میگویید ببخشید ببخشید! تازه این ریسک هم هست که صندلی را اشتباه بنشینید و از شما بخواهند بلند شید به صندلی دیگه‌ای بروید و در حین همه این مسائل ارکستر در حال نواختن است و به سونات 5 رسیده و شما دارید در سالن (که گاهی چندان کوچک هم نیست) می‌چرخید و ببخشید ببخشید کنان هم کنسرت را برای خودتان و هم دیگران زهر می‌کنید.

دست و جیغ و هورا
چه زمانی باید کف زد؟ به باتوم‌های رهبر ارکستر نگاه کنید در ضمن کسی از شما انتظار ندارد کف زدن را در مراسم شروع کنید. اگر نفر دوم باشید کمتر دیده می‌شوید.
یک کنسرت محصول ماه‌ها و روزهای کارگروهی و انفرادی افرادی است که در یک جا به صورت زنده برای شما تولید اصوات موزون می‌کنند. فاز موتسارت نگیرید که مثلا عده‌ای را تشویق نکنید. گاهی تشویق شما باعث اعتماد به نفس نوازنده‌ای می‌شود که روزها و ماه‌ها تمرین کرده و حالا از استرس قضاوت شدن یک نت را بالاتر یا پایین‌تر زده است.

 

  • دختر پاییز آبانی

معمولا ما در ماشین، جشن‌ها و عروسی‌ها موسیقی گوش می‌دهیم و حتی گاهی با آن می‌رقصیم. اما وقتی اسم موسیقی کلاسیک به میان می‌آید یاد آهنگ‌های بی‌نام و نشان در گذشته می‌افتیم که یک گروه از زنان و مردان با تعداد زیادی نوازنده در حال نواختن و خواندن هستند و مجلسی با شکوه و مجللی به وجود می‌آورند.
ما معمولا سمفونی‌های برتر دنیا را نمی‌شناسیم زیرا اصلا نمی‌دانیم سمفونی چیست و به نظر من درک درستی هم از فرایند جهانی شدن مخصوصا در موسیقی نداریم :)
در این مطلب می‌خواهم بگویم که موسیقی کلاسیک چیست و چطور می‌توانیم از این نوع موسیقی فاخر بیشترین لذت ممکن را ببریم یا به بیانی دیگر میوه‌های ارزشمند این درخت پربار رو بچینیم.

اگر بخواهیم موسیقی را تعریف کنیم باید بگوییم موسیقی مجموعه صداهایی است که برای ایجاد فرم و بیان احساس در حالتی سازمان یافته به وجود می‌آید. موسیقی کلاسیک هم مانند هر نوع موسیقی دیگری است با این تفاوت که صداهای موسیقی کلاسیک معمولا ساختارشان فرم مشخص‎تر دارند.

کلمات مرتبط با موسیقی کلاسیک:

ریتم به معنی نبض و قلب جریان موسیقی است. درطول روز ما مدام در حال نواختن ریتمی هستیم. از نفس کشیدن و قدم برداشتن ما گرفته تا تپش قلب و پلک زدنمان دارای ریتم است. در موسیقی ریتم یا به زبانی دیگر ضربان و تپش معمولا نوع موسیقی را معلوم می‌کند.
کلمه بعدی که می‌خواهم از آن صحبت کنم کلمه «ملودی» است. ملودی یعنی چند نت، صداهای زیر و بم را به نحوی کنار هم قرار بدهیم که صدایی دلنشین و لذتبخش بدهد. وقتی آهنگی را گوش می‌دهید و با دهان ریتم آهنگ را سوت میزنید، شما دارید یک ملودی که در ذهنتان مانده و برایتان اثرگذار بوده را تکرار می‌کنید.
کلمه اخر که دوست داشتم اینجا از آن صحبت کنم کلمه «هارمونی» است. هارمونی در معنی لغوی به معنای هماهنگی است. این هماهنگی یک آهنگ است که باعث غنا و ارزش بیشتر یک آهنگ می‌شود. هرچه موسیقی هماهنگی بیشتری بین نت‌ها و میزان‌ها داشته باشد، موسیقی فاخرتری است.

آرامش نهفته در موسیقی کلاسیک به جامعه عصبانی و از هم گسیخته ما کمک می‌کند کمی آرام شده و حول محور موسیقی کلاسیک دور هم جمع شویم. مطمئن باشید این از بهترین حالت‌های ممکن برای آرامش درونی جامعه ماست.
پس حداقل روزی یکبار به کانال موسیقی کلاسیک سر بزنید و برای خود موسیقی تجویز کنید.

  • دختر پاییز آبانی

«من می‌اندیشم، پس هستم»: جمله‌ی معروفی که احتمالا برای حداقل یک مرتبه آنرا شنیده‌ایم. آغاز فاعل انگاشتن انسان، شروع پوزیتیویسم. این جمله در ابتدا آنقدر زیبا و بدیهی به نظر می‌رسد که اگر نه اینکه ذوق شنونده را برانگیزد که در اقل، تائید او را در پی خواهد داشت. اما آیا این جمله درست است؟ نکته‌ای که کمتر به آن فکر کرده‌ایم.

گزاره از دو بخش تشکیل شده است: من می‌اندیشم و من هستم که صورت منطقی آن «اگر من بیاندیشم، آنگاه من هستم» است. فرض «من می‌اندیشم» تنها فرضی است که قرار است بر طبق آن استنتاج صورت گیرد -که در غیراینصورت باید تمام مفروضات برای رسیدن به حکم ذکر شوند، اندیشیدن بدون هیچ وابستگی. حکم نیز «بودن» من است، یعنی چیزی که قرار است استنتاج شود این است که چون من می‌اندیشم، پس من وجود دارم و هستم. چیز بیشتری از این نمی‌خواهیم، اجازه دهید که فرض کنیم که نیستیم (و بالذاتِ فرض، نوعی از اندیشیدن را در اختیار داریم)، چون من اندیشه می‌کنم، پس طبق حکم مذکور، من هستم. من هستم و من نیستم و این تناقض است. در واقع تناقض از آنجا نشأت گرفته است که در استدلال دکارت، بصورت ضمنی در کنار اندیشیدن، بودن نیز مستتر است، اما از آنجا که مفروض اندیشیدن نداشتن هیچگونه وابستگی به بودن است، پس می‌توان فرض نبودن را نیز در نظر گرفت. فرض نبودن، در واقع اندیشیدن است در مورد نبودن و از اندیشیدن بودن نتیجه می‌شود! به نظر گزاره آنچنان که باید قدرتی در اثبات وجود ندارد.

هایدگر عقیده دارد که دکارت این جمله را به عنوان قیاس صوری استفاده نمی‌کند و در نزد وی، هستم نتیجه‌ی اندیشیدن نیست و در حقیقت صورت عکس آنرا به عنوان بنیاد ماجرا استفاده می‌کند. او صورت قیاس صوری این گزاره را «id quod cogitat, est; cogito; ergo sum» می‌داند (اگر چیزی بیندیشد، هست؛ می‌اندیشم؛ پس هستم.»

  • دختر پاییز آبانی

نمی دانم این چه عادت غلطی است که در جامعه رایج شده است. خیلی راحت دور هم می نشینیم و از دیگران حرف می زنیم و به سادگی آب خوردن درمورد آن ها قضاوت می کنیم. انگار در مقام خداوندی قرار داریم.

فلانی آدم خوبی است. فلانی دل رحم است. دیگری ضعیف است، آن فرد بلند و آن یکی کوتاه است. اگر فردی دچار مشکل می شود برخی می گویند حقش بود از بس بدی کرد خدا هم او را به چنین عذابی دچار کرده است. اگر کسی به مقام و ثروت قابل توجهی دست یابد بعضی ها قضاوت می کنند که حتماً خدا دوستش داشته که به او این چنین امکاناتی عطا نموده است. یا در اداره ها و سازمان ها این نوع قضاوت ها بسیار وجود دارد. 

به عنوان مثال اگر کارمند کوچکترین اختلاف نظری با آقای رئیس داشته باشد به راحتی قضاوت کرده و می گوید: نیروی ضعیفی است و یا توان کاری پایینی دارد. جالب است خیلی وقت ها این قضاوت ها در مورد کسانی است که از آن ها اطلاعات زیادی هم نداریم. یا اینکه آن ها را اصلاً ندیده ایم و یا بسیار کم با هم مراوده داشته ایم.

وقتی نسبت به مسئله ای شناخت پیدا نکرده ایم و شروع می کنیم به قضاوت این از جهل ماست. معمولاً زمانی یک فرد شروع به قضاوت می کند که یکی از این کارها را در ذهن خود انجام می دهد؛ فضولی کردن یا قیاس کردن. مورد قضاوت قرارگرفتن همان اندازه که برای ما ناخوشایند است، برای دیگران هم آزاردهنده است. متوقف کردن قضاوتِ دیگران و جایگزین کردن آن با پذیرفتن نقطه ضعف های طرف مقابل برای دو طرف التیام بخش است و با یاد گرفتن این مهارت هم قضاوت کننده سبک می شود، هم قضاوت شونده آرام می گیرد و انسان به گناه بزرگ غیبت و بدگویی پشت سر دیگران آلوده نمی گردد.

اینکه بعضی ها به صورت مستمر در مورد دیگران قضاوت می کنند دلایل متفاوتی می تواند داشته باشد. به عنوان مثال برخی به دلیل شرایط خاص خانوادگی خود قضاوت کردن درباره دیگران را به عنوان یک عامل کمکی در برقراری رابطه یاد گرفته و بدان عادت کرده اند. برخی در مورد دیگران قضاوت می کنند تا در اصل، خودشان را مخفی کرده باشند چرا که مواردی را در دیگران می بینند که در خودشان هم وجود دارد و آنها این ویژگی را دوست ندارند.

عده ای با قضاوت منفی در مورد دیگران و تحقیر آن ها برای مهم جلوه دادن خود و داشتن حس بهتر استفاده می کنند. اما هیچ کدام از این دلایل سبب نمی گردد قضاوت کردن حس مناسبی برای انسان ایجاد نماید زیرا اساساً قضاوت کردن دارای بار منفی است. و تنها راه رسیدن به آرامش عشق ورزیدن به دیگران و قبول کردن آنهاست همان طور که هستند و بهترین نقطه شروع از خویشتن است یعنی انسان به خود عشق بورزد و به خود احترام گذارد. ما از درون انسان ها و نیت آنها آگاه نیستیم. تنها خداوند حکیم است که می داند در دل هر انسانی چه می گذرد و هم اوست که بر اساس آنچه می داند قضاوت می کند و جزای عمل انسان را می دهد. پس بدانیم و آگاه باشیم که قضاوت در مورد خوب و بد دیگران و نیت اعمالشان در حوزه صلاحیت ما نیست لذا ما انسان ها به جای خداوند متعال حق نداریم در مورد خوبی و یا بدی کسی نظر داده و "نباید قضاوت کنیم!"

  • دختر پاییز آبانی