تامالت

به توکل نام اعظمت

تامالت

به توکل نام اعظمت

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دغدغه» ثبت شده است

کار اصلی من در اداره،ارزیابی قسمت های مختلف بر اساس یک سری سنجه های کمّی است.نتیجه ارزیابی ها به صورت فصلی برای رئیس اداره گردشکار می شود.در این گردشکار او دستور تشویق قسمت هایی که بهترین عملکرد را داشته اند(بالاترین نمره را کسب کرده اند)را صادر می کند.نتیجه طبق تجربه های قبلی ام شگفت آور بود.از موقعی که این ارزیابی ها شروع شد پیشرفت خوبی در انجام کارهای محوّله به قسمت های مختلف و به تبع آن اداره ایجاد شد.ارباب رجوع ها به مراتب راضی تر از گذشته بودند.از همه مهمتر این که هر قسمتی چون می دانست که تمام کارهایش دیده می شود،تلاشش را چند برابر کرد.سنجه ها بر اساس تجربه های قبلی ام جوری تعریف شده بودند که انجام هر کار مفید،موثر و خلّاقانه ای در راستای انجام ماموریت های محوّله را مورد ارزیابی دقیق قرار می دادند.اگر بخواهم در مورد نحوه تعیین سنجه های ارزیابی و مزایای دیگر این کار بنویسم،مطلب خیلی طولانی و از حوصله خارج می شود.برای همین خیلی سریع می روم سر اصل مطلب.

در متن تمام حُسن ها،این کار مثل همیشه یک دغدغه و چالش بزرگ را برای من بوجود آورد و آن این بود که گاهی این رقابت های ناشی از ارزیابی ها به مسابقه و جرّ و بحث کشیده می شد.چرا؟خوب معلوم است دیگر برای اینکه برخی از قسمت ها(حدود بیست درصد از آنها و معمولاً آنهایی که کمتر از بقیه تلاش می کردند!)مدعی بودند که از فلان قسمت بهتر کار کرده اند و حقشان ضایع شده است و قس علی هذا.در حالی که همه شان مرا به خوبی می شناختند و می دانستند که اهل هیچ زد و بند،پارتی بازی،رفاقت و این جور چیزها نیستم.شهره بودم به این که به خودم هم رحم نمی کنم.دیده بودند من در عین نیازمندی وجوه چند تا از تشویقی های نقدی ام(از بابت ابداع و اجرای همین روش های ارزیابی)را به حساب اداره برگردانده بودم.چرا؟برای اینکه نگویند او همه این کارها را دارد برای خودش می کند.برای اینکه شمشیر قضاوتم کُند نشود.

سر شما را درد نمی آورم.چاره را در مشورت دیدم.چرا که سخت به این حدیث گرانبها از حضرت علی علیه السلام اعتقاد دارم:«کسی که استبداد در رای داشته باشد هلاک می شود و کسی که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و دانش آنها شریک می شود.»

یک روز خسته و دلزده از این رفتارها رفتم نزد معاون اداره که هم سنّ و تجربه کاری اش به مراتب از من و رئیس اداره بیشتر بود و هم با او خیلی خودمانی تر بودم تا با رئیس اداره.با حالت درد دلانه موضوع را با او در میان گذاشتم.او چون از جزییات فرایند ارزیابی ها به خوبی آگاهی نداشت از من خواست که او را در چند و چون دقیق این کار قرار دهم.همین کار را کردم.نکته را زود گرفت و با یک ترفند،چالشی که داشت ادامه این راه را برای من سخت و حتی کم کم غیرممکن می ساخت را از بین برد.

چگونه؟روش من در ارزیابی ها این بود که نتیجه ارزیابی تمام قسمت ها را برای همه قسمت ها ارسال می کردم.یعنی هر قسمتی از نمره قسمت دیگر باخبر می شد.ولی ترفند آقای معاون این بود که لازم نیست نمره قسمت ها را برای همه ارسال کنید.او به من گفت فقط پنج مورد زیر را در پایان هر دوره در اختیار هر قسمت قرار دهم:

  • نمره خودش را در پایان دوره فعلی.
  • نمره خودش را در پایان دوره قبلی.
  • میانگین نمرات اکتسابی از سوی سایر قسمت ها.
  • بالاترین نمره اکتسابی(بدون ذکر نام قسمتی که بالاترین نمره را کسب کرده است).
  • پایین ترین نمره اکتسابی(بدون ذکر نام قسمتی که پایین ترین نمره را کسب کرده است).

ناگفته نماند که ابتدا من خیلی محترمانه و به این بهانه که با اعمال این روش شفافیّت از بین می رود و کارکنان فکر می کنند من دارم پنهان کاری می کنم و این کار با مسلک کاری من جور در نمی آید، مخالفت کردم.ولی وقتی جناب معاون تاکید کرد که این روش را حداقل برای یک دوره امتحان کنم.امتحان کردم.الحق و الانصاف خیلی از آن مکافات ها و ماجراهایی که پس از اعلام نتایج ارزیابی در پایان هر دوره گریبانگیرم می شد،از بین رفت.ابتدا چند نفری صدایشان درآمد که چرا نمره ها رو این طوری اعلام کردید.با گفتن این جمله که«این روش تدبیر جناب معاون بوده است»،ماجرا ختم به خیر شد.اینجا بود که یاد این بیت شعر حافظ افتادم:«به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها»

  • دختر پاییز آبانی

یکی دو روز بود که فکر میکردم چه مطلبی رو توی وبلاگم بزارم که یکم نو و جدید باشه ؛ میدونید که آدم موقع شروع هر کاری وسواس و حساسیت خاصی پیدا میکنه و میخواد که همه چی رو به راه باشه ؛ خلاصه به این نتیجه رسیدم که بپردازم به یکی از مهمترین دغدغه هام ؛ بله ! مسئولیت اجتماعی !

در دوران نوجوانی بر خلاف الانم گمان میکردم پشت هر پدیده می بایست یک فلسفه ی پیچیده ای باشه و حالا بماند که داشتن این نگاه پیچیده به مسائل چه مشکلاتی رو برام به وجود آورد که در ادامه به یکی از اون ها می پردازم و صدالبته خداروشکر که در نهایت تاثیر مثبتی در رشد افکارم داشت .

اون روزها درگیر فلسفه ی وجودی انسان شده بودم ؛ همون بحث از کجا آمده ایم و آمدنمان بهر چه بود ! در نهایت تونستم با بی اهمیت دونستن از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت و تعریف " ما برای دیگران و دیگران برای ما " به عنوان چرایی بودنمون به بحران فکریم خاتمه بدم . اما مشکل جدیدی به وجود اومده بود ، دیگه نمی تونستم ثابت قدم در کاری پیش برم و همیشه این تصور رو داشتم که باید کار مهمتری انجام بدم ؛ باید تاثیر گذار باشم ؛ رویای تغییر دنیا رو داشتم اما چون امکانات ، شرایط و اطلاعات کافی برای انجام کاری رو در راستای این رویا نداشتم ، دوباره روز به روز آشفته تر شدم ؛ تا اینکه ...

یکی دو سال پیش بود که در همایشی ( در زمینه آی تی ) که به تشویق یکی از دوستانم برای شرکت درش از تبریز به تهران رفتیم برای اولین بار با عبارت " مسئولیت اجتماعی " آشنا شدم ؛ عبارتی که تغییر مثبتی در زندگیم ایجاد کرد . تا اون لحظه گمان میکردم کمتر کسی سر این موضوع که کمک به نیازمندان و جامعه وظیفه ی انسانی ماست و نه کاری که به اصطلاح آپشن محسوب شه ، باهام موافق باشه ؛ اما ظاهرا اشتباه میکردم ، در بخشی از این همایش بنیانگذار استارت آپی که در زمینه نیاز شناسی اجتماعی و جذب سرمایه برای پاسخ به این نیازها بود سخنرانی کرد و به تعریف مسئولیت اجتماعی و اهمیتش پرداخت .

حرف هاش این تفکر رو در ذهن من کاشت که تغییر دنیا به دست یک نفر امکان پذیر نیست و نیاز به یک اراده و حرکت جمعی داره ؛ کارهایی که هر یک از ما باید در چارچوب توانایی ها ، تخصص و کار خود در قالب مسئولیت اجتماعی مان انجام بدیم و فراموش نکنیم که این وظیفه ی انسانی ماست .

  • دختر پاییز آبانی