تامالت

به توکل نام اعظمت

تامالت

به توکل نام اعظمت

زندگی بدون موسیقی برای بسیاری از ما قابل تصور نیست. روزانه گوش دادن به موسیقی برای ما یک عادت شده و گاهی ممکن حتی زمان بیرون رفتن از خانه کیف خود پول خود را فراموش کنیم اما هندزفری را هرگز!تفاوتی نمی‌کند به چه سبک موسیقی علاقه داشته باشیم، همیشه اما موسیقی برای ما مهم بوده. موسیقی خوب را به اشتراک گذاشتیم و موسیقی نه‌چندان باب میل‌مان را نقد کردیم.

اما با همه این‌ها، شاید تعداد کمی از ما واقعا موسیقی را بلد باشیم. چه ساز موسیقی چه حتی مطالب تئوریک و علمی موسیقی. امروز در این مطلب خواهیم گفت که اگر یادگیری یک ساز را شروع کنید چه اتفاقات خوشایندی برای شما خواهد افتاد:

۱. ساز زدن استرس را بسیار کاهش می‌دهد

ساز زدن روزانه و منظم باعث پایین آمدن ضربان قلب و فشار خون و در نتیجه پایین آمدن سطح استرس می‌شود. شنیدن موسیقی نیز همین تاثیر را در سطح پایین‌تری دارد اما به‌دلیل اینکه زمان تمرین ساز، یا نوازندگی ساز تمام تمرکز فرد روی موسیقی و ساز است و افکار مزاحم امکان ورود به ذهن را ندارد، تاثیر ساز زدن در کاهش استرس بسیار بیشتر از شنیدن آن باشد. صدای زیبا و منحصر به فرد هر ساز و احساس رضایتی که با ایجاد موسیقی در فرد بوجود می‌آید حالت بسیار خوشایندی را در انسان ایجاد می‌کند.

۲. نوازندگی قدرت تحلیل مغز را بالا می‌برد (به عبارتی شما را باهوش‌تر می‌کند)

تحقیقات روی کودکانی که در مهدکودک یا مدرسه موسیقی را آموزش دیدند نشان می‌دهد این کودکان به میزان قابل توجهی توانایی تحلیل بالاتری نسبت به دیگر کودکان دارند. توانایی‌ای که مورد نیاز فراگیری ریاضیات و علوم محاسباتی‌ست. روش‌های خاص تحلیل در موسیقی خلاقیتی در فرد ایجاد می‌کند که می‌تواند مسائل دیگر را نیز به راحتی تحلیل، بررسی و نتیجه‌گیری کند.

۳. هم‌نوازی زندگی اجتماعی را بهبود می‌بخشد

موسیقی کمک می‌کند دایره‌ی ارتباطات اجتماعی وسیع‌تر شود. ورود به دنیای موسیقی، تمرینات گروهی، آشنایی با افراد دیگری که موسیقی کار می‌کنند، همگی کمک می‌کند شما وارد فضای جدیدی از زندگی اجتماعی شوید. در کودکان، تمرینات موسیقی گروهی، مهارت‌های اجتماعی آنها را افزایش می‌دهد. کار کردن در یک تیم می‌تواند از همین‌جا برای یک کودک آغاز شود.

۴. نواختن یک ساز می‌تواند اعتماد به نفس را افزایش دهد

زمانی که انسان متوجه می‌شود می‌تواند کاری را با زحمت خودش، به خوبی انجام دهد احساس اعتماد به نفس بالایی می‌کند. مهارت انجام یک کار همیشه ذهنیت فرد نسبت به خودش را بهبود می‌بخشد و یادگیری یک ساز که تماما وابسته به تمرینات و زحمات خود فرد است، می‌تواند ابزار خوبی برای افزایش عزت نفس و اعتماد به نفس باشد.

۵. تمرینات ساز صبر و شکیبایی را بیشتر می‌کند

صبر کردن معمولا حالت خوشایندی برای ما نیست؛ اما در زمان موسیقی به دلیل اینکه ذره‌ذره پیشرفت را در ساز زدن خود می‌بینیم، ناخودآگاه به این فرآیند آهسته و پیوسته حس خوبی پیدا می‌کنیم. دیگر صبر کردن برای ما نچسب نیست و در این صبر، کم‌کم پیشرفت خود را می‌بینیم.

۶. نواختن ساز، تزریقِ خلاقیت می‌کند

غرق شدن در زندگی روزمره و فعالیت‌های روتین شاید باعث شود بخش خلاق مغز کم‌کم رو به خاموشی رود. اما یادگیری موسیقی و ساز، به خصوص در سطوح پیشرفته، به دلیل اینکه منطق و احساس و بخش آگاه مغز را توامان درگیر می‌کند، باعث می‌شود این خلاقیت دوباره به ما بازگردد.

۷. یاد گرفتن موسیقی، حافظه را تقویت می‌کند

موسیقی و حافظه دو یار جدانشدنی هستند. موسیقی باعث می‌شود هر دو نیکمره‌ی مغز فعال شوند و نتیجه‌ی این اتفاق افزایش چشمگیر حافظه است. در بررسی کودکانی که از سنین پایین با موسیقی درگیر می‌شوند نشان داده شده است که این بچه‌ها توانایی‌های یادگیری بالاتری نسبت به دیگران دارند.

۸. فرآیند یادگیری موسیقی، فرد را منظم‌تر می‌کند

یادگیری درست موسیقی نیازمند تمرینات مرتب و منظم است. تخصیص یک زمان خاص روزانه برای تمرینات موسیقی می‌تواند به کل روز فرد نظم بدهد. این تمرینات خصوصا روی کودکان بسیار موثر است و زمانی که هیچ تکنینکی برای آموزش نظم به کودکان جوابگو نیست، موسیقی می‌تواند راه حل باشد.

۹. موسیقی به انسان احساس رضایت می‌دهد

در فرآیند یادگیری موسیقی، هر روز از روز قبل، هر ماه از ماه قبل و هر سال از سال قبل بهتر خواهید شد. این بهبود روزمره و قابل دیدن و شنیدن به انسان احساس رضایت غیرقابل وصفی می‌دهد.

  • دختر پاییز آبانی

روزانه یا در طول هفته موسیقی‌های مختلفی را می‌شنویم. ممکن است پاپ باشد یا کلاسیک، راک، محلی یا الکترونیک و مدرن. اما آنچه ناخودآگاه رخ می‌دهد، نوع شنیدن هرکدام از این موسیقی‌هاست. واکنشی که انسان در مقابل هر سبک از موسیقی نشان می‌دهد. یا به بیان استاد «نادر مشایخی»: شِنَوِش - روشِ شنیدن.

مثلا در یک کنسرت راک، نشستن روی صندلی و با دقت گوش دادن آن‌چنان متعارف نیست! این نوع موسیقی شما را وامی‌دارد با آن تعامل داشته باشید و هم‌گام و هم‌ضرب با موسیقی واکنش نشان دهید. این یک نوع شنیدن است.

یا مثلا در زمان اجرای موسیقی جز یک شنیدنِ فعال، دریافت حس نوازنده و شاید ضرب‌آهنگ ملایمی با پا بتواند تجربه‌ی دلنشینی از این سبک موسیقی به ما بدهد. این هم یک نوع شنیدن است.

در موسیقی‌های سنتی ایرانی یا کلاسیک غربی گوش دادنِ محض بهترین نوع شنیدن است. باید نشست، با دقت گوش داد و اجازه داد موسیقی، نوازنده یا خواننده کارش را بکند. قاعدتا در هنگام پخش یک موسیقی کلاسیک از موتزارت یا برامس یا دیبوسی، رقصیدن، دست زدن یا هم‌خوانی متعارف نیست و تجربه‌ی مناسبی از شنیدن نمی‌دهد. اما گوش دادن با تمرکز، سعی در دریافت احساس نت‌ها، پیامِ رهبرِ ارکستر، چرایی و معنای کادانس‌ها و داینامیک‌ها می‌تواند دلچسب‌ترین تجربه از این سبک موسیقی را به ارمغان آورد. این هم یک نوع شنیدن است.

در موسیقی کردی شنیدن کاملا با تعامل با موسیقی انجام می‌شود. رقص کردی بخشی از خودِ موسیقی شده است و رقص بدون موسیقی یا موسیقی کردی بدون رقص ناقص به نظر می‌رسد. حتی رقصیدن همراه با موسیقی کردی یک نوع شنیدن است.

برای درک و دریافت موسیقی لازم است درست آن را شنید. مکان، زمان، محیط و حال شنونده کاملا بر تجربه‌ی شنیدن اثر می‌گذارد.

آهنگساز با ساخت موسیقی و اجرای آن تنها نیمی از کار را انجام داده است؛ شنونده با شنیدن صحیح آن موسیقی باید این فرآیند را کامل کند.

طبیعی‌ست که یک موسیقی اگر شنیده نشود وجود ندارد. اگر نادرست شنیده شود هم باز یک جای کار می‌لنگد.

 

  • دختر پاییز آبانی

خیالِ راحت چه صدایی دارد؟ اگر بخواهی به کسی بگویی «من خیالم راحت است» چه می‌گویی؟ از چه واژه‌هایی کمک می‌گیری؟

من می‌گویم خیالِ راحت کلمه ندارد؛ اما صدا دارد. صدای پیانو می‌دهد. کمی بعد از نتِ دوِ میانی، حال و هوای خیال‌ْراحتی شروع می‌شود. امتحان کردنش مجانی‌ست!

من اگر خوشحال باشم می‌روم سراغ آکاردئون. آکاردئون انگار خوب می‌فهمد خوشحالی چیست. تا بهش دست می‌زنی صدای «خوشحالی» می‌دهد. فکر می‌کنم آکاردئون زبان آدمیزاد را می‌فهمد. خوب هم می‌فهمد. همه‌جوره با آدم کنار می‌‌آید. خودش دوست دارد همراهش خوشحال باشی ولی خب...غم آدم را هم خوب می‌فهمد. من می‌شنوم که فهمیده.

اما غم. امان از غم. خدا نکند کسی غمگین شود و یک ویولن‌سل دم دستش باشد. خدا به خودش و هرکس از آنجا رد می‌‌شود رحم کند. آرشه‌ی ویولن‌سل که روی سیم‌ها کشیده می‌شود انگار روی قلب آدم ساییده می‌شود. هوار می‌شود هرچه بوده و نبوده بر سر آدم. ساز می‌گریَد و من می‌گریَم. نمی‌دانم قدیم‌ترها چه بر سر ویولن‌سل آمده که اینطور بغض دارد. اینطور غم را می‌فهمد. اینطور همیشه آماده است تا باهاش دردِ دل کنی. یکبار که آرشه را روی سیم‌هایش بکشی معتادِ غمش می‌شوی.

من فکر می‌کنم سازها حرف من را بهتر می‌فهمند. احساس من را بهتر می‌فهمند. من فکر می‌کنم ساز برای من همنشین بهتری‌ست. موسیقی بخشی از زندگی من نیست. موسیقی خودِ زندگی‌ست.

 

  • دختر پاییز آبانی

من یک تولیدکننده محتوا هستم. در سایت‌هایی مثل آی تی رسان، جی اس ام و کلیک نوشتم. روال کار من در این سایت‌ها به این صورت هست که لینک یک خبر یا مقاله انگلیسی را باز می‌کنم و با کمک گوگل ترنسلیت (برای ترجمه کلمات سخت یا آن‌هایی که کاربردشان در جمله طور دیگری است!) آن را ترجمه می‌کنم. ایرادات نگارشی و محتوایی رو رفع و کمی هم کپی رایتینگ قاطی‌اش می‌کنم تا آماده ارسال شود. بعد، سردبیر نگاهی از بالا به پایین نوشته می‌اندازد، کل عنوان و لینک و عنوان سئو و غیره رو تغییر می‌دهد و دکمه ارسال را می‌زند :(

این تمام کاری بود که تا قبلا و حتی همین الآن هم تولیدکنندگان محتوا انجام می‌دهند. خب نمی‌خواهم افتخار کنم (راستش را بخواهید پیش از نوشتن این مطلب، مقاله‌ای رو آماده کرده بودم درباره تفاوت استارتاپ و شرکت بزرگ که از ترجمه و انتشار آن پشیمان شدم!)، اما می‌دانید که به دلیل عقب ماندگی کشور در زمینه تکنولوژی و خصوصا فناوری اطلاعات، علم کاربردی و اخبار به روز جهان در اختیار ما قرار نمی‌گیرد. در نتیجه، ما چاره‌ای نداریم که دست به دامان رسانه‌های انگلیسی زبان شویم و خوراک محتوایی را از آن‌جا تامین کنیم. این کار چند اشکال دارد که در ادامه بهشان می‌پردازم.

خب،

  • این محتوا بومی نیست و برخی اوقات اصلا با چیزی در ایران اتفاق می‌افتد همخوانی ندارد و دانستنش هم فایده‌ای ندارد.
  • محتوای فارسی تولید می‌شود با ادبیات انگلیسی! چنین متنی جذاب نیست، به گوش آشنا نیست و چند نیست دیگر!

البته نمی‌خواهم بگویم ترجمه بد است، بلکه پدیده ترجمه به پیشرفت علم در ایران بسیار کمک کرده است. مسئله این است که ما اکنون به جایی رسیدیم که دیگر ترجمه صرف جواب نمی‌دهد. برای محتوای تولیدی باید از فکر و خلاقیت مایه گذاشت. حتی گوگل با هوش مصنوعی خود دارد کارهایی می‌کند که دیگر ردیف‌کردن کلمات پشت سرهم شما را به جایی نمی‌رساند. باید برای خواننده نوشت. برای او کار کرد و نه موتورهای جستجو!

نکته دیگری که خیلی دوست داشتم بگویم این است که ترجمه و تقلید نوشته‌های دیگران باعث شد که نتوانم از قوه تخیل و خلاقیت استفاده کنم و کم کم آن را از دست بدهم. بعد از 4 سال ترجمه و بازنویسی متون، هر بار که تصمیم می‌گرفتم متنی از خود، به سبک خود و با استفاده از ته‌مایه‌های ذهنی خود بنویسم، دستم می‌لرزید و می‌گفتم نکند مورد توجه قرار نگیرد، نکند دیگران قلم مرا به سخره بگیرند و هزاران نکند دیگر!

من که هرجا می‌رفتم خود را نویسنده خلاق و تولیدکننده محتوا معرفی می‌کردم، مانند روباتی شده بودم که فقط کارهای دیگران را بازگردانی می‌کرد. ایده‌هایم کم می‌شدند، توان نوشتنم رو به تحلیل می‌رفت و ذهنم دیگر کار نمی‌کرد. من که هزاران بار از روزمرگی می‌ترسیدم، در حال دچار شدن به آن بودم. زمانی رسید که گفتم دیگر بس است! یک بعدی بودن را رها کن، آن چه در چنته داری را راه بینداز و از همین حرف‌های امیدبخش!

در کلاس داستان نویسی که همیشه در آرزویش بودم شرکت کردم. دوستان خلاقی را دیدم که هرکدام قلم مخصوص خود را داشتند، چقدر این کلاس برایم هیجان انگیز بود و هست! حوزه‌های جدید آی‌تی را ناخنک زدم: بلاکچین، هوش مصنوعی، یادگیری ماشین و ... را بیشتر دربار‌ه‌شان خواندم. کتاب داستان‌هایی را که کنار گذاشته بودم شروع به خواندن کردم. کتاب‌هایی که درباره توسعه فردی و کار بود و همیشه مسخره‌شان می‌کردم را خواندم و متوجه شدم چقدر تاثیرگذار هستند. بیشتر بیرون رفتم، مکان‌های جدید کشف کردم و رویدادهای بیشتری شرکت کردم.

به این ترتیب، بعد از آن نقطه عطفی که نمی‌دانم تاریخش کی بود (یکی دیگر از تصمیم‌هایم این بود که دیگر خود را درگیر تاریخ و ساعت نکنم و بیشتر به آینده بیاندیشم!) سعی کردم آدم بهتری برای خودم باشم. نمی‌دانم و نمی‌گویم که موفق شده‌ام یا نه چون از انتشار همین مطلب هم واهمه دارم و دستم می‌لرزد! اما می‌دانم که با گذشت زمان این تغییرات کوچک من بر طبق قانون اثر مرکب دارن هاردی، نتایج بزرگی را به ارمغان می‌آورند که همگی از جمله خودم به آن افتخار می‌کنیم.

پ.ن: ما هنوز هم محکوم به ترجمه و تقلید کارهای دیگران هستیم، چرا که کشور به آن نیاز دارد، اما می‌توانیم در کنار رونویسی از روی دیگران، انشای خودمان را هم بنویسیم :)

  • دختر پاییز آبانی

سعی دارم از این به بعد گهگاهی مطالبی در مورد موسیقی بنویسم. چند روز پیش یه ویدیو دیدم از سخنرانی کیهان کلهر توی دانشگاه استنفرد در مورد ریشه‌های موسیقی ایرانی، برای شروع هم همین موضوع رو انتخاب کردم و به طبع اون سخنرانی منبع اصلی این مطالبه.

آیا موسیقی ایرانی همین سبک به اصطلاح سنتیه که خیلیا بهش ایرادایی مثل غمگین بودن می‌گیرن؟ پس موسیقی و رقص شاد کردی یا خراسان چیه؟

برای جواب به اینجور سوالات بد نیست ببینیم موسیقی فعلی ایران از کجا به دست ما رسیده البته منظورم از ریشه این نیست که بریم سراغ اولین سازهای بشر که احتمالا کوبه‌ای بوده منظور همین اواخره، حدود سه چهار هزار سال پیشه!

شاید بشه گفت شروع داستان موسیقی به نوعی ساختاریافته ایرانی مربوط می‌شه به دوران هخامنشی و بعد از اون.

وقتی تاریخ موسیقی ایران رو بررسی می‌کنیم به یه سری اسم‌ها مثل نکیسا و باربد بر می‌خوریم که ظاهرا از موسیقی‌دانای دوره ساسانیان بودن (دروغ یا راستش گردن تاریخ نویسا!) و میشه گفت هنوز رد پای موسیقی این افراد در موسیقی فعلی کشور ما وجود داره.

در اصل این آقایون و نفرات بعدی زحمت می‌کشیدند و بسته به شرایط و وقایع لحن‌ها و نغماتی می‌ساختند که تا همین الان سینه به سینه منتقل شده و در نتیجه تغییراتی هم داشته که در ادامه در مورد یک سری از این تغییرات صحبت می نویسم.

برای مثال میشه به سی لحن باربد اشاره کرد که شامل سی قطعه موسیقیه که خیلی از نوازنده‌های قدیم این قطعات رو یاد میگرفتن و با کمک گیری از این ترتیب بداهه نوازی می‌کردن حتی منظومه خسرو و شیرین نظامی بر اساس همین ساختاره.

ادوار

ادوار یک نوع ساختار بوده برای موسیقی ایران و همسایه‌ها که بیشتر مربوط می‌شه به دوران بعد از ورود اسلام به ایران. توی این ساختار کوک فیثاغورثی استفاده می شده و هر نت یه اسم ابجد داشته و تو مجموعه‌های چهار نتی و پنج‌نتی و یا ترکیبش که یک اکتاو یا دور می‌شه به کار گرفته می‌شده و از روی همین دور‌ها نغمه‌هایی ساخته می‌شد که بعدها بهش مقام گفته می‌شد. ساختار نت نویسی هم به این صورت بود که اسم هر نت به صورت ابجد نوشته می‌شد و با مشخص کردن اسم دور آهنگ وزنش رو تشخیص می‌دادن و یا بالای هر نت وزن اون رو می‌نوشتند. به وزن موسیقی تو ساختار ادوار ایقاع گفته می‌شه که بخش اصلی اون نقره هست، نقره یه جورایی همون ضرب خودمونه.

زحمت جمع‌بندی بخش زیادی از ساختار ادوار هم به عهده جناب صفی الدین اورموی بوده و خیلی از موسیقی‌دان‌های بعد از ایشون هم از این ساختار استفاده می‌کردند.

مقام

بالاتر به مقام اشاره کردم و در اصل می‌شه گفت از همون دوران ساسانی نغمه‌های موسیقی تحت یه سری فواصل خاص ثبت می‌شد که بعدها به اون مقام گفتند یعنی می‌شه گفت از وقتی که پرده بندی وجود داشت مقام‌ها هم وجود داشتند.

این مقام‌های موسیقی بسته به موقعیت جغرافیایی متفاوت هستن و حالا ممکنه تشابهاتی هم داشته باشن. البته جناب صفی‌الدین اورموی برای مقام‌های ایرانی یک مقام مادر (مقام عشاق) در نظر گرفته بود و همه مقام‌ها رو زیر مجموعه اون می‌دونست.

مقام‌های دوازده‌گانه

مقام‌ها توی دوره‌های مختلف شامل دسته‌بندی‌های مختلفی می‌شد که یکی از دسته‌بندی‌های اصلی مقام‌های دوازده‌گانه هست که هر کدوم از اونها نوای خاص خودشو داشته که ممکنه اسم‌هاش براتون آشنا باشه: عشاق، نوا، بوسلیک، راست، عراق، اصفهان، زیرافکند، بزرگ، زنگوله، رهاوی، حسینی، و حجازی.
ظاهرا این دسته بندی بر اساس ملایمت هر مقام بوده.

موسیقی دستگاهی

به مرور زمان از دل موسیقی مقامی ساختار جدیدی شامل دستگاه‌ها و ردیف شکل گرفت. ساختاری که این روزها بیشتر کاربر داره البته نه به این معنی که موسیقی مقامی کاربردی نداره.ظاهرا دلیل اصلی این تغییر ساختار هم آموزش آسونتر موسیقی بوده. افراد زیادی برای اینکه ردیف‌ها به دست ما برسن زحمت کشیدن که میرزا عبدالله یکی از تاثیرگذارترین افراد تو این زمینه بوده. موسیقی دستگاهی ایرانی اجزایی هم داره:

گوشه

توی این دوره از موسیقی یه سری نغمه‌ به نسبت ثابت وجود داره که بهش گوشه می‌گن و نوازنده‌ها با استفاده از این قطعات و نغمه‌ها موسیقیشون رو شکل میدن خود گوشه‌ها هم فرم‌های مخصوصی دارند و معمولا برای جمله‌بندی از یه چارچوب مشخصی استفاده میکنن.

دستگاه

از کنار هم اومدن چند تا گوشه مرتبط یه دستگاه شکل می گیره. با تعریف فعلی موسیقی ایرانی میشه گفت ما ۷ دستگاه اصلی داریم شامل شور، سه‌گاه، چهارگاه،همایون، ماهور، نوا، راست‌پنج‌گاه

البته جدا از تعریف دستگاه آواز هم داریم که به نوعی زیر مجموعه یه دستگاه میشه و یه جورایی آوازها شبیه یه دستگاه فرعی هستن اما خوب بعضی از این آوازها انقدر کامل هستن که به تنهایی می‌تونن توی جایگاه دستگاه جا بگیرن مثل آواز دشتی، ابوعطا و بیات ترک.

ردیف

ردیف در اصل یک سری قطعه نمونه از گوشه‌های هر دستگاه موسیقی ایرانیه که نوازنده تلاش می‌کنه با تمرین و حفظ کردن روی اون‌ها تسلط پیدا کنه.

در حال حاضر اگر شما بخواید نوازندگی یه ساز ایرانی یاد بگیرید بعد از اینکه مقدمات نوازندگی رو یاد گرفتید میرید سراغ یکی از همین ردیف‌ها و یکیش رو انتخاب می‌کنید و سال‌ها تمرین می‌کنید تا تبدیل شید به نوازنده موسیقی ایرانی البته روی یه سری از سازها مثل تنبور و دوتار ساختار همچنان به صورت مقامی آموزش داده می‌شه.

همونطور که می‌بینید موسیقی ایرانی توی سال ها و قرن ها تغییراتی داشته، گاهی کلا کنار گذاشته می‌شده گاهی هم شامل پیشرفت‌های خوبی می‌شده. این روزها هم که موسیقی دستگاهی تغییر جدی‌ای نداشته و یا با چارچوب قدیمی خودش اجرا می‌شه یا فقط توی سبک‌های مردمی و پاپ، یه تیکه‌هایی از موسیقی ایرانی قرض گرفته می‌شه و استفاده می‌شه که خیلی از این کپی‌ها بدون دانش و سواد موسیقی هست و با تنظیم‌های پر زرق و برق باعث شده گوش مخاطب هم بهش عادت کنه (به اساتید بر نخوره، تعریفمون از سواد موسیقی فرق داره!).

شاید بشه یکی از مقصرین این وضعیت رو کامپیوتر و نرم‌افزار دونست! افراد علاقه‌مند به موسیقی با حداقل سواد موسیقی با کمک نرم‌افزار شروع می‌کنن به سرهم کردن موسیقی‌ها و یه خروجی می‌گیرن البته این خودش جای بحث داره که آیا این خودش بخشی از تحولات موسیقی این کشور در راه پیشفرته یا یه مشکله؟

اگر مشکله چرا این همه مخاطب برای اینجور موسیقی‌ها وجود داره؟ شایدم به خاطر این باشه که موسیقی بهتری نداریم و گوش مردممون عادت کرده به این جور به اصطلاح موسیقی‌ها؟
سوال بعدی اینه که آیا لازمه اتفاقات جدید و جدی برای موسیقی ایرانی بیوفته یا تعصب روی موسیقی دستگاهی خوبه تا باعث بشه بدون تغییر به نسل بعدی منتقل شه؟
و اگر باید تغییر ایجاد بشه؟ چه بلایی سر این موسیقی باید بیاد؟ تغییر کلی دستگاه، تلفیق با سایر موسیقی‌ها و استفاده از فاکتورهای سایر کشورها؟ یا بهتره بگیم هر چه پیش آید خوش آید؟!

  • دختر پاییز آبانی

در ابتدا می‌خواهم توضیح دهم که چرا از ترکیب «خشونت علیه زنان» استفاده نمی‌کنم و ترکیب «تبعیض جنسیتی» را ترجیح می‌دهم. مشکل اول نگارنده با واژه‌ی «خشونت» است. این واژه تعریف مشخصی ندارد و به همین دلیل، زیاد دیده‌شده‌است که مورد تمسخر قرار بگیرد و اصل مبارزه را در حاشیه قرار دهد. حتی اگر تعریف درستی هم داشته‌باشد، بدیهی است که منظور از آن هر خشونتی علیه زنان نیست و صرفاً آن دسته از خشونت‌هایی است که به طور خاص برای زنان اتفاق می‌افتد و نه به صورت مشترک برای زنان و مردان. مشکل بعدی، وجه تبعیض‌آمیز این ترکیب است. چرا فقط علیه زنان؟ مگر مردان کم در معرض خشونت هستند؟ اصلاً مگر زنان موجودات خاصی هستند که باید به طور ویژه برای آن‌ها فعالیت کرد؟ این ترکیب چنان می‌نماید که انگار مردان در وضعیت ایده‌آلی هستند، زنان به عنوان موجوداتی ضعیف‌تر و ناتوان‌تر در معرض خشونت‌اند و باید برایشان فکری کرد. این مسئله با برابری جنسیتی که دغدغه‌ی بسیاری از مردان و زنان است، در تضاد است و استفاده از این ترکیب می‌تواند این پایگاه بسیار بزرگ را مردد کند.

ذات‌گرایی یا برابری‌خواهی؟

نگارنده مدعی آن است که تمامی مشکلاتی که به طور خاص برای زنان وجود دارد، یا به تفاوت ذاتی مرد و زن برمی‌گردد و یا به تفکرات تبعیض‌آمیز و بعضاً رسمیت‌یافته در سطح جامعه؛ در غیر این صورت، یک مشکل همگانی است و نمی‌توان آن را مربوط به جنسیتی خاص دانست. برای رفع تفاوت‌های ذاتی، فعالیت اجتماعی بی‌معنا است. مثلاً هیچ جنبشی در اعتراض به این که چرا زنان وضع حمل می‌کنند و مردان نمی‌کنند، شکل نمی‌گیرد؛ بلکه جنبش‌ها در راستای درخواست مدارای بیشتر قانون و جامعه با این گونه مسائل ایجاد می‌شوند. البته تشخیص این که کدام مشکلات ناشی از تبعیض هستند و کدام ناشی از تفاوت‌های ذاتی، همیشه به این سادگی نیست. مثلاً این که آمار آزار و اذیت زنان به مراتب بیشتر(یا حداقل خبرسازتر) از مردان است، از نظر برخی شاید به تفاوت‌های ذاتی (مثلاً تفاوت‌های هورمونی که باعث خشن‌تر بودن مردان و لطیف‌تر بودن زنان می‌شود.) بازگردد و از نظر برخی – همان‌طور که در سرمقاله‌ی شماره هفتم بیان شد – ریشه در تفکرات تبعیض‌آمیز دارد. اما چیزی که واضح است، ذات‌گرایان نمی‌توانند هم‌زمان برابری‌خواه هم باشند؛ چرا که نمی‌توان انتظار داشت موجودی ذاتاً ضعیف‌تر، حقوقی برابر با موجودی ذاتاً قوی‌تر داشته باشد. همان‌طور که نمی‌توان انتظار داشت حیوانات حقوقی برابر با انسان (مثلاً حق رأی) داشته‌باشند. هرقدر هم به صورت تصنعی سعی کنیم این برابری را ایجاد کنیم، مناسبات جمعی، این نابرابری را به طریق دیگری به جامعه بازمی‌گردانند. نمی‌گویم که هیچ ذات‌گرایی نمی‌تواند فعال حقوق زنان باشد، اما رویکرد این دسته، به رویکرد فعالین حقوق حیوانات نزدیک است؛ درخواست مدارای بیشتر با زنان به عنوان جنس ضعیف‌تر. البته این گروه هرگز اعتراف به این موضوع دردناک نمی‌کنند، ولی گاهی دم خروس از شعارهایی شبیه همان «منع خشونت علیه زنان» بیرون می‌زند. در مقابل اما جنس فعالیت برابری‌خواهان، نزدیک به فعالان ضد تبعیض‌های نژادی است. یعنی با پذیرفتن تفاوت‌های فیزیولوژیک، جنسیت‌ها (به طور مشابه برای فعالین ضد نژادپرستی، نژادها) را حائز حقوق و وظایفی مترادف می‌دانند.

  • دختر پاییز آبانی

امروز بعد از مدتها رفتم و دوستم رو دیدم. آخرین باری که یه دل سیر دخترش رو دیدم 20 روزش بود و الان در 10 ماهگی به سر می برد.(می دونم با خودتون می گید چقدر بی معرفتی، ولی واقعا فرصت نمی کردم سر بزنم. تازه یکی از محال ترین کارهای امسالم که دیدن این دوستم بود امروز انجام شد :D )
برای خودش خانم خوشگلی شده بود و من کلی از دیدن و بازی کردن باهاش ذوق کردم. تازه چند روزی هست که از بیمارستان مرخص شده و حالش رو به بهبودی رفته. هنوز کمی سرماخوردگی داره، ولی خداروشکر داره بهتر و بهتر میشه. 
دوستم که از دوره هنرستان تا الان باهم خیلی صمیمی هستیم، واقعا از صبح درگیر کارهای خونه و رسیدگی به دخترش بود. تازه غیر از من مهمون های دیگه ای هم داشت و خب اونها هم باید پذیرایی می شدن. خلاصه، سرتون رو درد نیارم، امروز کلی بهم خوش گذشت و کلی باهمدیگه صحبت کردیم و ماجراهایی که این روزها برای هر دومون اتفاق افتاده رو بازگو کردیم. 
حلما (دختر دوستم) از صبح خیلی بازی کرده بود. دیشب هم خوب نخوابیده بود و خسته بود. اما با این حال خوابش نمی برد و همچنان مشغول بازی بود. وقتی توی اتاق کنار مادر و دختر بودم و تلاش های دوستم رو برای خوابوندنش می دیدم، با خودم گفتم: پس چرا نمی خوابه؟ اینهمه هم خسته است ها! از صبح تا حالا بازی کرده و کلی هم شیطنت کرده. 
بیچاره مادرش نشسته در حال چرت زدن بود. ولی این حلما خانم اصلا خیال خوابیدن نداشت. دوستم همینطور که در حالت نشسته چرت می زد، من هم خیره به دخترش بودم و مواظب بودم که در حین شیطنت ها و فضولی هاش اتفاقی براش نیفته. دیدم که رفت زیر یه صندلی. چهاردست و پا و نیم خیز اون زیر بازی می کرد. ولی وقت می خواست بلند بشه و کنار صندلی بایسته، نمی تونست بلند بشه و فضای زیر صندلی خیلی کوچیک بود. دیدم که دستش رو به صندلی گرفت و سعی کرد که بلند بشه. ولی نتونست. روی زمین نشست و بعد از چند ثانیه دوباره دستای کوچیکش رو دور پایه های صندلی گرفت و سعی کرد که بلند بشه. بازم نتونست. این بار یه وجب عقب تر رفت و باز سعی کرد که بلند بشه. ولی بازم نتونست. شاید حدود 5 بار یا بیشتر تلاش کرد و بالاخره با چند وجب عقب رفتن، تونست صندلی رو بگیره و بلند بشه. 
خیلی خوابش می اومد، از مکث هایی که می کرد و سرش رو روی زمین می گذاشت مشخص بود. اصلا نگاهش می کردی، چشماش پُرِ خواب بود. ولی حس کنجکاوی، این اجازه رو بهش نمی داد که تا همه ی سوراخ سنبه های اون اتاق رو وارسی نکرده و خیالش راحت نشده، بخوابه. 
با خودم گفتم : بچه ها چه موجودات جالبی هستن! از یه طرف حس تشنگی عجیبی نسبت به اطرافشون دارن و همیشه در حال کشف چیزهای جدید هستن. از چیزی نمی ترسن و دنبال تجربه کردن هستن. از طرفی هم تا زمانیکه نتونستن به هدفشون برسن، دست از تلاش بر نمی دارن. 
یاد خودم افتادم و اینکه چه کارهایی رو شروع نکرده رها کردم، چون فکر می کردم که نمی تونم. در حالیکه برای انجامش هیچ تلاشی هم نکرده بودم. وقتی به حلما نگاه می کردم به یاد دختر خاله ام افتادم که خیلی کوچیک بود. شاید کوچیکتر از حلما. تازه چهاردست و پا راه می رفت. یه شب که خونه ما بود خواهرم باهاش بازی می کرد. یه توپی رو هی پرت می کرد اونور اتاق و دخترخاله ام چهاردست و پا می رفت اون سمت تا بیارتش. وقتی به هدفش نزدیک می شد، خواهرم می دوید و اون رو می آورد سمت خودش و تلاش های دخترخاله ی من دوباره شروع می شد. شاید بیشتر از 10 بار این کار رو تکرار کرد و هر بار این کوچولو چهاردست و پا می رفت تا بتونه توپی که قرمز بود و دوستش داشت رو بیاره و بازی کنه. 
البته می دونم که این حرکت خواهرم یه کم روان پریشانه بوده ( :D) ولی درس های خوبی برای من داشت. همه ما در کودکی برای یادگیری خیلی از کارهایی که الان جزء بدیهیات زندگیمون هست، بارها و بارها تلاش کردیم و شکست خوردیم. اما اونقدر تلاش کردیم تا بالاخره تونستیم انجامش بدیم. کاش این روحیه ی یادگیری کودکی رو الان هم در خودمون تقویت کنیم. مطمئن هستم که اگر با اون دیدگاه به تلاش هامون ادامه بدیم، کاری نیست که نتونیم از عهده انجامش بر بیایم.
گاهی برای موفقیت باید مثل کودکان تلاش کرد و کودکانه یاد گرفت.

 

  • دختر پاییز آبانی

خیلی نوجوان که بودم، ژیمناستیک‌کار بودم. آن‌روزها آرزو داشتم پاهایم 180 درجه باز شوند. شب‌ها درباره اش رویا می‌دیدم. روزها با فکرش زندگی می‌کردم و از مربی می‌خواستم به من تمرین اضافه بدهد. احساس می‌کردم بزرگترین کاری‌ست که می‌توانم بکنم تا من را به یک فرد خارق‌العاده تبدیل کند. خیلی تلاش کردم تا بالاخره اتفاق افتاد و در مسابقات مدرسه پاهایم 180 درجه باز شد و در اوج افتخار و شادی بودم.

پس از آن، بزرگتر که شدم، زندگی پیچیده‌تر و سخت‌تر شد و قدرت و زمان خلق این افتخارات را نداشتم. در نوجوانی بسیار بلندپرواز بودم و از این که نمی‌توانم همزمان فیلم بسازم و دانشگاه بروم و دف بزنم و یک خارق‌العاده واقعی باشم در عذاب بودم.

بعد از یک افسردگی طولانی و استیصال زیاد، برگشتم به زندگی و یاد گرفتم که اگرچه بلندپروازی تحسین شده است، اما برای خارق‌العاده بودن حتما نباید مدال المپیاد گرفت یا در بهترین رشته دانشگاهی درس خواند. من به تغییرات بزرگ و حیرت‌انگیز بسیار معتقدم. ورق زندگی اگر خودش برنمی‌گشت، بلند شدم ورق‌ش را به‌نفعِ آرامشِ روحم برگرداندم. و از خودم شروع کردم به تغییر.

دیروز یکی از دوستان عزیز با من تماس گرفت که برای زندگی نیاز به مشورت و هم‌فکریِ من دارد. رفتیم کافه و گپ زدیم و گفت من باید هزار کار تا الان می‌کردم و شنا یاد می‌گرفتم و ساز می‌زدم و معمار می‌شدم و رقاص می‌شدم. دیدم ما دوباره برای رضایت از خودمان شرط و شروط آن‌چنانی گذاشتیم و افتادیم توی چاله‌ی نارضایتی و ناامیدی.

من در جواب گفتم خارق‌العاده بودن از آن‌چه فکر می‌کنی به تو نزدیک‌تر است. هنوز هم با وجود وقت کم و محدودیت‌های زمانی و مالی، می‌توان خارق‌العاده بود و یک کار نسبتا بزرگ کرد. از نظر من که خارق‌العاده بودنِ کوچولویِ دیروز، این حقیقت است که اینقدر قابل اعتمادم که دوستان از من همفکری می‌خواهند.شاید همین برای یک روز کافی باشد.

  • دختر پاییز آبانی

مدتی است نام «میوزماسل» از گوشه و کنار جامعه‌ی‌ موسیقی و از زبان نوازندگان مختلف به گوش می‌رسد. متدی که مدعی است می‌تواند از آسیب‌های نوازندگی پیشگیری کند، آنها را برطرف نماید و شرایط نوازندگی را بهبود ببخشد.

آسیب‌های نوزاندگی؛ واقعیت یا تلقین ذهنی؟

قبل از هر چیز باید به آسیب‌های نوازندگی پرداخت. بسیاری از کسانی که نوازنده‌ی یک ساز به‌خصوص هستند؛ در سطوح مختلف، از مبتدی گرفته تا نوازندگان مطرح و نام‌آشنای موسیقی حداقل یک‌بار در طول دوره‌ی نوازندگی با شکل‌های مختلفی از آسیب‌هایی که مشهودترین آن ها درد در بخش‌های مختلف بدن است دست و پنجه نرم کرده‌اند.

نوازندگی فعالیتی است که تمام بدن را درگیر می‌کند. شکل نشستن روی صندلی یا ایستادن، نحوه‌ی گرفتن ساز، تحرکات دست راست و چپ و حتی شکل و میزان تمرینات روزمره، همگی فاکتورهایی هستند که عضلات بدن را درگیر می‌کنند. بدیهی‌ست اگر طریقه‌ی نشستن ناصحیح باشد، کمر و ستون فقرات تحت فشار قرار می‌گیرد. اگر دست راست یا چپ نوازنده در طول نوازندگی دچار انقباض باشد، انگشتان، مچ، ساعد و کتف و شانه‌ی نوازنده تحت فشار قرار خواهد گرفت، یا حتی اگر نوزانده در زمان تمرین حال روحی مناسبی نداشته باشد باعث می‌شود تا تمریناتش بازدهی کمتری داشته باشند و نهایتا مجبور شود بیش از حد مجاز تمرین نماید تا به نتیجه‌ی دلخواه برسد.

این فشارها و انقباضات همگی باعث می‌شود تا دیر یا زود فرد دچار آسیب‌هایی نظیر درگیری تونل کارپال، نافرمانی‌های مچ و انگشتان، دردهای عضلانی ساعد و گردن و شانه و ... شود.

آسیب برای نوازندگان، واقعی و جدی‌ست و برای افزایش عمر نوازندگی و بهبود کیفیت آن، این آسیب‌ها باید جدی گرفته شوند.

چرا تاکنون کسی به این آسیب‌ها توجهی نداشته است؟

باور نادرستی در بین برخی نوازندگان وجود دارد مبنی بر اینکه اگر درد داشته باشم یعنی دارم پیشرفت می‌کنم. تمرینات طولانی روزانه، اجرای تکنیک‌های سخت به صورت مداوم و بدون استراحت و تمرین در شرایط نادرست جسمی و روحی مختلف می‌تواند درد به همراه داشته باشد، اما نوازنده این درد را می‌پذیرد با این تصور که درد نشانه‌ی پیشرفت است و در طی زمان به آن ها عادت می کند.

برخی نیز می‌گویند پس نوازندگان چیره‌دست قدیمی چطور درد و آسیب نداشته‌اند؟ و اینکه این مشکلات ساختگی‌ست. باید توجه داشت این گونه دردها و آسیب‌ها جزو مسائل درونی و شخصی فرد است و اگر ما اطلاعی از شرایط جسمی شخصی نداریم دلیل بر بی‌آسیب بودن وی نیست. همین امروز تعداد زیادی از نوازندگان بزرگ و شناخته‌شده‌ی کشور دچار آسیب‌های جدی هستند و جز افراد نزدیک ایشان، کسی اطلاعی از این موضوعات ندارد.

تصور نادرست دیگر نیز این است که اگر شخصی نوازنده‌ی چیره‌دستی‌ست، پس آسیب و درد ندارد. یا بالعکس، اگر شخصی از این متد استفاده می‌کند پس لزوما باید نوازنده‌ی قابلی باشد. پاسخ این است که این دو موضوع ارتباط مستقیمی به یکدیگر ندارند. نوازندگان بسیار خوب، عموما در شرایط درد و انقباض اجرا می‌کنند. درد، شرایط نوازندگی را سخت‌تر می‌کند. آسیب، عمر مفید نوازندگی را کاهش می‌دهد اما لزوما باعث افت کیفیت نوازندگی نمی‌شود.

همچنین اگر کسی از میوزماسل استفاده می‌کند قطعا نوازنده‌ی سالمی‌ست؛ اما لزوما نوازنده‌ی چیره‌دستی نیست. کیفیت نوازندگی به تمرینات نوازندگی و نحوه‌ی آموزش وابسته است. میوزماسل می‌تواند مسیر رسیدن به کیفیت مطلوب را هموار کند اما نقش مستقیمی در آن ندارد.

مدت زمان شروع آسیب‌ها و دردها کوتاه‌تر شده است

بنا به دلایل مختلف از جمله میل رسیدن زودهنگام به قدرت و سرعت در نوازندگی و بدون در نظر گرفتن زیرساخت های لازم، در سال‌های اخیر، نوازندگان موسیقی بسیار سریعتر از قبل دچار آسیب می‌شوند. دانشجویان موسیقی با حدود بیست و چند سال سن و هنرجویان تازه‌کار حالا دچار آسیب‌هایی می‌شوند که نوازندگان قدیمی پس از سالها نوازندگی به آن دچار می‌شدند. علت این اتفاق را می‌توان در متدهای آموزشی، تمرینات سنگین و عجله‌ی فرد برای رسیدن به مهارت در نوازندگی جستجو کرد.

جای میوزماسل کجاست؟

میوزماسل مجموعه‌ای است از تمرینات فیزیکی و روش‌هایی برای آماده‌سازی ذهن و عضله ی یک نوازنده. محمدمهدی بابائی، مبدع این متد در این باره می‌گوید: «بیش از شانزده سال روی این تمرینات تحقیق و پژوهش شده و آسیب‌های متفاوت در افراد مختلف بررسی و ریشه‌ی هر نوع از آسیب با دقت دیده و شناسایی شده است. این تمرینات به شیوه‌ای طراحی شده‌اند تا دقیقا عضلاتی که یک نوازنده با آنها سر و کار دارد به کارگرفته شوند و آن ها را تقویت نمایند و با آموزشی که به فرد برای آماده‌سازی ذهن‌اش داده می‌شود، هم انقباضات درونی را برطرف کنند و هم آسیب‌های نوازنده را در جسم برطرف یا از وقوع آن‌ها جلوگیری کنند. اما این تمرینات صرفا برای آسیب طراحی نشده و تمامی نوازندگان می توانند برای افزایش قدرت، سرعت، انعطاف، استقلال و نیز تربیت و تقویت وزن طبیعی بدن به‌خصوص در بخش مچ وانگشتان خود از این تمرینات استفاده کنند».

میوزماسل در واقع یک سبک جدید تمرینی را در قالب یک فرهنگ نوین آموزشی به نوازنده ارائه می‌کند. فرد باید با آمادگی ذهنی، با تمرینات میوزماسل دست خود را گرم، مجموعه‌ای از تمرینات تخصصی که برای هر ساز به طور جداگانه طراحی شده است را اجرا کند و با ساز تمرین نماید و در آخر با استفاده از برنامه‌ی تمرینی دست خود را سرد کند. میوزماسل حتی این امکان را به نوازندگان می‌دهد تا بدون ساز و تنها با اجرای این تمرینات، دستان خود را درآمادگی کامل نگه دارند. در واقع دور بودن از ساز باعث نمی‌شود فرد از تمرینات عقب بماند و شرایط بدنی‌اش از حالت ایده‌آل خارج شود.

تاکنون افراد زیادی از متد میوزماسل استفاده کرده‌اند. از اساتید مطرح موسیقی گرفته تا هنرجویانی که از ابتدا نوازندگی خود را در کنار این تمرینات آغاز کرده‌اند. محمدمهدی بابائی اما می‌گوید میوزماسل هنوز آن‌طور که باید شناخته نشده است؛ چون آسیب‌های نوازندگی هنوز توسط نوازندگان شناخته و باور نشده‌اند. آگاهی از آسیب باید بین نوازندگان افزایش یابد و اعتقاد و عادت به درد باید از میان برود چراکه درد نشانه‌ی پیشرفت نیست بلکه نشانه‌ی آسیب است و این موضوع بدیهی‌ست. در آخر آنچه را که یک نوازنده برای نوازندگی صحیح، علمی، ماندگار و سالم به آن احتیاج دارد در تمرینات متد میوزماسل نهفته است و در واقع میوزماسل تخصصی‌ترین متد پرداخته شده به آسیب‌های نوازندگی و نحوه‌ی صحیح و علمی ارتقای توانایی نوازندگان است.

  • دختر پاییز آبانی

گذشت آن زمانی که در اهمیت ویرگول از عبارت «بخشش لازم نیست اعدامش کنید» استفاده می‌کردیم. امروزه واژه‌ی ویرگول را هم برای برند تجاری استفاده می‌کنند، هم برای نام کافه، هم خالش را ملت روی دست و بال و آن‌جایشان می‌کوبند. اگر استفاده از ویرگول و دانستن جای درست آن در نوشتار به‌تعبیر خیلی‌ها قرتی‌بازی باشد، دست‌کم می‌توان با اسم و ریختش ژست فرهنگی گرفت؛ آن‌قدر هم خوشگل است و خوش‌آهنگ لامصب که هیچ‌کس حتا یک‌بار هم نمی‌گوید چه ژست زشتی! ولی «چه فایده افسوس» که در عنایت به ویرگول هم، مثل خیلی چیزهای دیگرِ این مملکت و فرهنگ، برون را می‌چسبیم و درون را ویران می‌کنیم!

نمونه‌اش بی‌توجهی به یک عدد ویرگول خوشگل و ژست‌ساز در متن یکی از مواد قانون بودجه‌ی سال ۹۶ است که باعث شده همین امسال هفت هزار میلیارد تومان بار مالی ایجاد شود و صد هزار میلیارد تومان هم بار مالی بر گرده‌ی صندوق‌های بازنشستگی بگذارد و به افزایش حقوق برخی از مسئولان و احیای حقوق مادام‌العمر آن‌ها بینجامد. به‌به، چه خوان پرنعمتی از صدقه‌سر حذف یک عدد ویرگول ناقابل!

شرح ماجرا:
درخواست یک‌فوریتی برای طرح اصلاح بند الف تبصره‌ی ۱۲ قانون بودجه‌ی سال ۹۶ مجلس مطرح شد. بحث بر سر یک ویرگول بود که حذف آن در متن قانون موجب افزایش یکباره‌ی حقوق برخی مسئولان شده است. در این ماده آمده بود که «افزایش حقوق گروه‌های مختلف حقوق‌بگیر از قبیل هیئت علمی، کارکنان کشوری و لشکری و قضات به‌طور جداگانه توسط دولت در این قانون انجام می‌گیرد. به‌نحوی که تفاوت تطبیق موضوع ماده‌ی ۷۸ قانون مدیریت خدمات کشوری در حکم حقوق، ثابت باقی بماند.» اما ناخودآگاه یا شاید هم به‌عمد در گزارش تلفیق بودجه، که به‌عنوان قانون تصویب شد، ویرگول را جا انداختند و تبدیل شد به: «در حکم حقوق ثابت باقی بماند.»

 

  • دختر پاییز آبانی